♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
باران
داری با کشورم چه میکنی؟
ما آب را برای آبادی میخواستیم، نه ویرانی، حواست هست؟
آمدی و همه چیز را به هم ریختی؟
آمدی و آسمان را به زمین دوختی بی انصاف؟
صدایِ ترس و اضطرابِ این مردمِ خسته از درد، برای لحظه ای هم تنت را نلرزاند؟
صدایِ آهِ کوچه و خیابان هایِ دلشکسته ی سرزمینم را نشنیدی؟
کاش میدانستی ما آنقدر رویِ لطف و مهربانی ات حساب کرده ایم که نه سدهایمان برای روزهایِ خشمِ تو محکم بود، نه رودخانه هایمان وسیع، نه مدیریت هایمان بحرانی
ما فقط بعد از شکسته شدن، هشدار میدهیم و کار که از کار گذشت، دنبالِ چاره میگردیم
کاش میدانستی این مردم چقدر بی پناهند و کمی منصفانه تر میباریدی
آهسته ببار باران
اینجا هیچ چیز سرِ جای خودش نیست
که یا غرقِ سیلاب میشویم، یا لب هایمان از تشنگی ترک بر میدارد